که بدن را نشان دهد: جامۀ بدن نما، جامه ای که بدن از پشت آن نشان داده می شود. - آیینۀ بدن نما، آیینه ای که تمام بدن را نشان می دهد. (ازیادداشتهای مؤلف) ، (اصطلاح بانک محاسبۀ برداشتها و بدهکاریهای مشتری که در ستون بدهکار یادداشت کنند. مقابل بستانکار. (فرهنگ فارسی معین)
که بدن را نشان دهد: جامۀ بدن نما، جامه ای که بدن از پشت آن نشان داده می شود. - آیینۀ بدن نما، آیینه ای که تمام بدن را نشان می دهد. (ازیادداشتهای مؤلف) ، (اصطلاح بانک محاسبۀ برداشتها و بدهکاریهای مشتری که در ستون بدهکار یادداشت کنند. مقابل بستانکار. (فرهنگ فارسی معین)
بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت. (ناظم الاطباء). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. (از آنندراج). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. (از یادداشتهای مؤلف) : پاک بود از شهوت و حرص و هوی نیک کرد او لیک نیک بدنما. مولوی. مدان بد، هر آن بدنمایی که هست که آن نیز نیکوست جایی که هست. امیرخسرو. برشع، مرد گول دفزک بدنما و بدخو. (منتهی الارب).
بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت. (ناظم الاطباء). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. (از آنندراج). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. (از یادداشتهای مؤلف) : پاک بود از شهوت و حرص و هوی نیک کرد او لیک نیک بدنما. مولوی. مدان بد، هر آن بدنمایی که هست که آن نیز نیکوست جایی که هست. امیرخسرو. برشع، مرد گول دفزک بدنما و بدخو. (منتهی الارب).
سخن جویده جویده و تو دماغی تانی و درنگ بسیار در سخن گفتن: (شنوندگان او یعنی سید میران و هما از من منهای نا مفهومش رو هم رفته چیزهایی که باید بفهمند فهمیدند.) (شام. 363)
سخن جویده جویده و تو دماغی تانی و درنگ بسیار در سخن گفتن: (شنوندگان او یعنی سید میران و هما از من منهای نا مفهومش رو هم رفته چیزهایی که باید بفهمند فهمیدند.) (شام. 363)